در دوران معاصر با توجه به تلاطمهای دنیای مدرن «مرگ» در آثار بسیاری از هنرمندان دیده میشود که شاید معروفترین آنها «ادوارد مونش» خالق تابلو «جیغ» باشد. به تازگی یکی دیگر از آثار مرتبط با «مرگ» در دنیای هنر جنجالآفرین شده است.
«گرگور اشنایدر» به تازگی در موزه «فرانز گرنچ» کشور سوئیس نمایشگاهی از آثار اینستالیشن خود برپا کرده که یکی از آثار آن، اتاقی برای مرگ است. در طول دو هفته گذشته اظهارنظرها و انتقادهای سیاسی به طراحی اتاقی برای قراردادن انسانهای رو به موت در آن داده شده است. اشنایدر که نمایشگاهش تا روز 15 ژوئن ادامه خواهد داشت در مطلب زیر به منتقدان خود پاسخ داده است.
سالهای سال، رویای من اتاقی بود که مردم بتوانند با آرامش در آن بمیرند. این اتاق،ساختار بسیار سادهای دارد؛ سرشار از نو است با کفپوشی چوبی، راستش را بخواهید شبیه اتاقی است که یکبار در موزه «هاوس لانگ-هاوس» در کرفلد آلمان دیدم. آن اتاق نمونهای از معماری کلاسیک در دوران مدرن بود که بر عوامل اولیه تمرکز داشت. من این اتاق را به عنوان یک هنرمند و از دیدگاه هنری بازسازی کردم.
تنها کاری که کردم همین بود و اتاق همین حالا در استودیو من قرار دارد. در هر لحظهای که اراده کنم، میتوانم با باز کردن آن از هم کل قطعات را بار هواپیما کنم و در هر گوشه دیگری از جهان دوباره آن را از اول سرهم کنم. هر فردی که در آخرین روزهای زندگی خود باشد و فضایی امن و انسانی برای مرگ جستوجو کند، میتواند در این اتاق آرام بگیرد.
من از آن دست آدمهایی نیستم که طرفدار بازگشت به دوران گذشته هستند. اما فکر نمیکنم این رویای من چیز غلطی در خود داشته باشد. حتی به نظر من ایدهای معصومانه است. اما وقتی ایده خود را در اینباره مطرح کرد و اثری که ساخته بودم را برای مردم توضیح دادم، چندین نامه و پست الکترونیکی تهدیدآمیز دریافت کردم.این واکنش برای من خیلی عجیب بود و اصلا انتظارش را نداشتم.
تمام این ماجراها از حدود دو هفته پیش شروع شد. آن زمان با خبرنگار روزنامه «آرت» درباره اثری صحبت کردم که برای مرگ ساخته بودم. البته این موضوع چندان تازه نبود چون از سال 1996 درباره این ایده با بسیاری از برگزارکنندگان نمایشگاههاصحبت کرده بودم و طرح آن نیز در دفترچه نمایشگاه آمده بود اما آن خبرنگار به کار من خیلی علاقهمند شد و مقالهای درباره آن نوشت. دو جمله از حرفهای من در جاهای مختلف تکرار شد:«دوست دارم در این اتاق فردی را که در حال مرگ است یا مدت کوتاهی از مرگ او میگذرد به نمایش بگذارم.حرف من نشان دادن زیبایی مرگ است.»
نمیخواهم این حرفها را تکذیب کنم چون آنها را گفتم و هنوز هم منظورم همان است اما انتظار نداشتم با چنین واکنش گستردهای مواجه شوم به این همه مقاله و یادداشت در روزنامههای مختلف درباره آن نوشته شود . جالب اینجاست که نامهها به زبانهای مختلفی بود و موضوعهای مختلفی در آنها مطرح میشد. برخی از آنها کاملا بیمعنی بودند و برخی دیگر، بسیار آزاردهنده.یک نفر به من پیشنهاد کرده بود از کار هنری دست بردارم و به «سلاخی» بپردازم.
فرد دیگری برایم نوشته بود:«چرا مادرت را نمیکشی تا آن را در اثرت در حال مرگ نشان دهی؛ یک نفر دیگر کارهای هنری من را «منحط» دانست. در انگلستان برخورد منطقیتری با این موضوع شد. به نظر میرسد مردم اینجا در مواجهه با موضوع مرگ،راحتتر با آن رودررو میشوند یا به آن میخندند. ضمن این که هنرمندانی مانند «دامینهیرست» با آثاری که در سالهای گذشته خلق کرده بودند، این مسائل را عادی کردند.
جالب اینجاست که کارهای هنری من هیچ کدام تا امروز بحثانگیز نبودند. من به عنوان یک نقاش آموزش دیدم.اولین نمایشگاهم در سال 1985 برگزار شد. حتی در آن زمان هم به تصویر کردن فضاهای داخلی علاقهمند بودم. اتاقهایی که نمیشود به آنها وارد شد، فضاهایی که در آنها نمیتوان با جهان خارج ارتباط برقرار کرد. در همان زمان بود که فهمیدم مجسمهسازی و معماری، قدرت بیشتری برای خلق ایدههایم به من میدهند. این روزها بیشتر وقت خود را صرف ساخت و بازآفرینی اتاقها میکنم.
مطمئنا من اولین هنرمندی نیستم که به مرگ به عنوان سوژه آثارم پرداختهام. تردید دارم آنهایی که من را «منحط» نامیدند، همین صفت را برای میکلآنژ هم به کار ببرند که مجسمه داود را خلق کرد. همه ما میدانیم میکلآنژ اجساد مردم را برای بررسی آناتومی بدن، کالبدشکافی میکرد. آیا این موضوع از اثری که من رویای عملی کردنش را دارم، شوکه کنندهتر نیست. جالب اینجاست که تصویر مرگ به شکل عمومی و در همه جا به نمایش گذاشته میشود.
در تلویزیون و اینترنت میتوان مرگ را به فجیعترین شکلهای ممکن دید، اما به نظر من در ماهیت حقیقی مرگ، هیچ چیز خشونتباری وجود ندارد اما برای نشان دادن آن، شکلهای انسانیتری وجود دارد. به نظر من فرهنگ ما برای برخورد با مرگ باید شیوههای تازهتری را جستوجو کند. مرگ دیگر فقط یک «تابو» نیست بلکه به موضوعی تبدیل شده که میخواهیم آن را از واقعیت زندگی روزمره خود بیرون کنیم. در گذشته مردم در میان خانواده خود میمردند اما این روزها اکثر مردم در بیمارستانها و دور از مردم میمیرند.
تا جایی که خود من به چشم دیدهام، شرایط مردن در آلمان، بسیار خشن و غمانگیز است. این شرایط در انگلستان همچندان بهتر نیست.
اما درباره طرح خودم باید بگویم که هیچ وقت قصد ندارم مرگ کسی را به نمایش بگذارم. به هیچوجه نیز نمیخواهم کسی را تشویق کنم تا به زندگی خودش پایان دهد. تنها کاری که قصد انجام آن را دارم، پیشنهاد کردن یک اتاق است؛ فضایی که مردم بتوانند آخرین ساعات زندگی خود را به شکلی که دوست دارند در آن سپری کنند؛ حالا اینکه میخواهند مرگ آنها در جمعی عمومی باشد یا در فضای کاملا خصوصی، فقط به خودشان مربوط است.
ناگفته نماند که من اتاقی برای تولد هم طراحی کردهام، اما مطمئن نیستم به آن، احتیاج زیادی پیدا شود! اتاقهایی که مردم این روزها در آن متولد میشوند را دیدهام! این اتاقها، فضاهای خوبی دارند. حتی شوهر زنان باردار نیز در اتاقها حضور دارند و گروهی از متخصصان دست به دست هم میدهند تا تولد انسانها به بهترین شکل ممکن انجام شود.
آنچه من دوست دارم این است که مرگ هم به چنین تجربه دلنشینی تبدیل شود.
گاردین